پاییز شده ... دختر بچه همسایه کلاس اول می ره.
از من خواست تا کتاباشو جلد بگیرم. سراغ تو رو می گرفت. گفتم میای. زمستون حتما میای ...
زمستون شده ... برف سنگینی اومده. کل حیاط خونه سفید پوش شده.
مثل لباسی که منتظرم تا بیای و برای تو بپوشم. مطمئنم بهار این اتفاق میوفته ...
بهار شده ... خودمو توی خونه زندونی کردم.
روزی چند بار زنگ خونه به صدا در میاد. متنفرم از این دید و بازدید.
حتما میخوان بیان که نبودن تو رو یادم بیارن. تابستون که برگشتی به همشون سر می زنیم ...
تابستونه ... برق لعنتی قطع شده. پولشو ندادم. تنها سرگرمی این روزا دیدن فیلم های با هم بودنمون بود که اونم از دست دادم.
وقتی برگردی دیگه نیازی به این فیلم ها نیست. یه حسی بهم میگه پاییز بر میگردی ...
پاییز شده ...
| پدرام مسافری |
پ . ن .. بعضی نوشته ها به گریه ام میاندازه ..یکیش همینه .. پاییز شده ...